مثنوی عاشقانه -بعد از من
روزگاری با تو دل خرسند بود گرچه در زندان تن در بند بود
زندگی با عشقو دنیا شاد بود عاشقی در درس هر استاد بود
شعربود وشوربودوتار بود لحظه ها هر لحظه اش با یار بود
پیشاز اینها فصل پائیزی نبود کینه ای در دشنه و تیزی نبود
دیده ام هم صحبت دلدار بود داستان عشق در پندار بود
ناگهان دل را به دور انداختی سینه را ویران ویران ساختی
بی تو دنیا بوی هجران می دهد زندگی هشدار طوفان می دهد
بی وفا با دل چرا بد کرده ای از چه رو این عشق را رد کرده ای
سینه ام را معدن غم کرده ای ساز دل را غرق ماتم کرده ا ی
بی من از تنهائی خود سیر شو بعدازین تنهای تنها پیر شو
شاعرودلداده و دلگیر شو مرغ عشقی پای در زنجیر شو
بعد من بر گفته هایم می رسی می روم از شهر تو با بی کسی
چشم هایت آن زمان احساس داشت باغ عشقت هر زمان گیلاس داشت
مهربانی در نگاهت موج داشت عشق من در سینه ی تو اوج داشت
جمعه ها را یاد کن دنیای من دختر دلداد ه ی روئیای من
یاد کن آن خاطرات پاک را عشق را افسانه را آفلاک را
آه تنهائی عذابم می دهد غصه در جام شرابم میدهد
میکشد در برزخی دشوار و سرد در میان هاله ای از رنج و درد
آشنائی نیست تنها مانده ام در کویر زندگی جا مانده ام
بی وفائی دیده ام از هر کسی مانده ام با غصه و دلواپسی
بعد من بر گفته هایم می رسی می روم از شهر تو با بی کسی
asad safaie bonab