ندارد بی پناهِ چشمهایت ،آشیان امشب
چه کردی، با دلِ دیوانه ی بی همزبان امشب
طبیبی نیست دردِ سالها غم را دوا گوید
نمک پاشیده ای بر زخمهای خون چکان امشب
کنارم نیستی تا فاش سازم هر چه دارم را
برایت مو به مو می نالم از راز نهان امشب
چو شبگردی که میجوید در این پس کوچه ها خود را
بدنبال تو میگردم دریغ از یک نشان امشب
حریفت نیستم ای عشق،آزارم مکن دیگر
که شوقی نیست در معشوقه ی نا مهربان امشب
حلالت میکنم هر جا که هستی با صفا باشی
که پیدا میکنم در این سیاهی سرمه دان امشب
اسدصفایی asad safaie