بررسی شعر نو یا نیمائی

 

 

گذري بر ابهام در شعر نو

 

ويژگي ها و سويه هاي مدرن

نوآوري نحوي در شعر نو

داستان پردازي اشعار شعر نو

 
زبان شعر نو( نيمايي)

پيدات زبان گفتار و زبان شعر دراجزاء با يکديگر وجه اشتراک دارند. در هر دو نحوه ي بيان« واژه» عنصر اساسي و

بنيادين است. اصولاً زبان از ترکيب و هم نشيني واژگان در يک ساختار منظم بوجود مي آيد. ليکن آنچه مرز ميان اين دو

نحوه ي بيان است شکل برخورد گوينده( يا شاعي با واژه برخورد واژه ها با يکديگر در شعر و کارکرد خاص آنها مي

باشد. گفته شد« برخورد واژه ها در شعر»  زيرا« اگر ميان واژه ها برخوردي نباشد، شعر بوجود نمي آيد. شعر از زبان

فراتر رفته، قواد آن را در هم مي ريزد ميان واژگاه جابجايي پيش مي آيد اين، يعني برخورد واژه ها[2]  که موجد ساختاري

به نام شعر است. در زبان گفتار صرفاً يک نشانه ااست به اشيايي آنکه تصوير شوند گفته مي شوند. گوينده در زبان گفتار

آنها را به نام مي خواند بي آنکه نشاني نشان دهد. ليکن در زبان شعر، واژه نام شيء نيست، خودشيء است و شاعر بي

آنکه بگويد نشان مي دهد و مخاطب بجاي آنکه بشوند مي بيند. فرانسيس پونژ[3] مي گويد:

«  هرگز واژهاي را از نزديک ديده ايد؟ واژه اي را برداريد ؟ خوب بچرخانيد و به حالتهاي مختلف درآوريد تا عين

مصداق خود شود.» خود پونژ واژه ي « کروش»Croche (= کوزه) را مورد بررسي شاعرانه قرار داد و ادعا کرد که

هر صرف اين واژه بيانگر جايي از کوره ي گلي است. بعقيده او هيچ واژه ي ديگري رنگ کوزه ندارد. اين است جايگاه

واژه در شعر.

 

 آنچه مسلم است اين است که شعر هنري زباني است مثل زبان از عناصري چون واژه و لحن در يک ساختار دقيق ساخته

شده و از اين نظر نيز از جهات صوري، کاملاً مطنبق با زبان گفتار است. و اگر آن 2 سطح را بنگريم کاملاً يکي شان مي

يابيم، زيرا هر دو از ابزار و مصالح مشترکي شکل گرفته اند، فقط با نگريستن از ديگرسو، با چشماني که طور ديگري

ببيند، مي توان شکاف عميقي و فاصله ميان آن دو نحوه بيان را دريافت. واژه در زبان گفتار يک علامت است و در شعر

معنا. ساختار در زبان گفتار- اگر باشد- زائيده ي تصادف با مصالحي ا ز تسامح است؛ و ساختار در شعر، نتيجه ي

هوشمندي ب ابزاري از ذوق و زيبايي است؛ و گاه چنان نظام مند که نتوان خشتي را جاي خشتي نهاد بي آنکه به معماري

زيياشناختي آن آسيبي وارد شود.

مختصر آنکه زبان شعر معاني خاص را ر هم مي ريزد تا از مستقيم گويي بگريزد و انتقال دهنده ي معناهايي باشد که در

ذهن شاعر به بلوغ رسيده است. و از اين نظر،نه تنها با زبان گفتار که با زبان علم نيز که بخاطر دقت و تأکيد ناشي از

روح علمي و تحقيقي، نافي رمزگويي و تعدد و تنوع معاني است،  متفاوت است.

اساساً فرق علم و کشفيات علمي با تجربه هاي شعري در اين است که تجربه هاي علمي در شعر ضدترين لحظه ها شکل مي

گيرند و حال آنکه شاعر در ناخودآگاه ترين لحظه هاي خود دست به تجربه و کشف مي زند. اين حقيقت را مولوي به زيبايي

گوشزد مي کند:

 

تو مپندار که من شعر به خود مي گويم

 

تا که هشيارم و بيدار يک دم نزنم

بي شک زبان چنين فرآورده اي بطور ذاتي تابع احساس ناخودآگاه است. نه تابع قوانين حاکم بر زبان

گذري بر ابهام در شعر نو

ابهام در شعر نو و معاصر ناشي از زبان است و گاه در بيان شاعرانه محاکمات شعري است و گاه در فطرت و ذات آن.

 شاعر سعي مي کند که در اين مقاله به ابهام هاس هسندي( شاعرانه و نيمه شاعرانه) بپردازد. آنها با بکارگيري صور

خيالي که در محکمات شعري خود مي آفرينند شعر را تا حدود زيادي مبهم مي سازد و معنا را در پرده اي از خيال پنهان

مي کند تشبيهات، کنايات، تمثيلها، و رفرمها .و .... کلام آنها را دشوار مي کند.

ابهام (Ambignty) : در حوزه ي بديع سخني است که احماق  د ويا چند معني متقابل دارد.

امپسون در کتاب« هفت نوع ابهام» خود معتقد است« درهر جز کلامي که واکنش هاي متعددي را برانگيزد ابهام وجود دارد

و پايه شعر نو و شعر سراي خصوصاً در شعر نو همين ابهام است.

تأثير فرهنگ مردم و مسايل تاريخي و اجتماعي بر شعر نيمايي:

 ريشه هاي قومي احساس نيما برپهنه ي زمين فرورريخته و در خون مردم تنيده است. جانش جان نجيبي است که با خودش

مرزوبوم مي سوزد نيما که يکي از شاعران معاصر اس شاعري اجتماعي و نمادگر است و علت نمادگرايي او هم تأثير

اوضاع سياسي زمان بر شعر اوست.

 

اين شعر نو سرشار و همنواز رمز است و همين رمزها به ابهام شعر مي افزايند. مهتاب مي تواند رمز يک هادي روشن

انديشه باشد موج جريان در زندگي است است که بر آن تيره ي جامعه اين شاعران خصوضاً نيما مي گذرد.


 

 زبان شناسي در شعر نو از ديدگاه نيما 

طرح آراي زبان شناسانه در سده ي اخير تأثير و تحولي در طرز تفکر تلقي و نگرش به ادبيات بوجود آورده است. در شعر

زبان نقش شش گانه اي ارتباطي، به ترتيب، نقش عاطفي، ترغيبي، ارحاعي، فرازباني، همدلي و نقش اوجي است را مي

آفريند.

هنجارگريزي بعنوان منظري تازه براي  نگرش به ادبيات و شعر از مهمترين مسائل قابل توجه در شعر نو است. در ت.

نگاه به قافيه سنتي عوض شده است. نگاه زيبايي شناسانه به شعر از نگاه سنتي

توجه به تشبيه استعاره و کنايه و .... است.

 طبقه بندي انواع هنجارگريزي نيز چندان روشمند و منطقي نبوده است و به دسته بندي هشتگانه اي قائل شده است.

هنجارگريزي واژگاني نحوي،آوايي، نوشتاري، معنايي، گويشي، سبکي، زماني جالب توجه اين است که اين مقوله، شيوه

تنها در شعر نو مي تواند کاربرد داشته باشد.

 ما آنچه که در اهميت جايگاه و انواع هنجارگريزي در شعر نو گفته شد نگارنده ضمن ارائه نمونه هاي از هنجارگريزي

آوايي، گويشي، سبکي، زماني، نحوي، در شعر نيما توجه پايه گذار شعر نو در ايران را از قاعده اقرايي به سمت

هنجارگريزي نشان مي دهد در هنجارگريزي شاعران در اين شيوه از قواعد آوايي واژه ها گريز مي زنند و تلفظ واژه را

با تغيير مصوتها از شکل آشنا و هنجار آن دور مي کند نيما در اين زمينه به اين شيوه به چند صورت بهره برد:

 

 1- ساکن کردن يک يا چند حرف متحرک:

-... اين زمان بالش در خونش فرو

جغد بر سنگ نشسته است خموش

2- متحرک کردن حروف ساکن و ساکن کردن حروف متحرک:

 بازمي گويد« مرده زن من

بچه ها گرسنه هستند مرا

برو بينمشان روي دمي

خوکها گوي بيايند و کنند

3- تشديد مخف:

 عقل او از سر بپريده

خيره مي گويد شمي مشيکان ...

 4- حذف کردن اضافه در مکان مختوم به هاي غيرملفوظ:

 از دورن پنجره ي همسايه من يا زناپيداي ديوار شکسته ي  خانه ي من

5- حذف ياي متحرک ميان کلمات مختوم به دو صورت بلند و ضماي متصل:

 مانند آنکه همين آرزويش بود

بپريد، از برابر زندان...

....

به هر وصف نيما در شيوه ي مختلف و مخالف با قياس و غرابت استعمال را با تعدي که براي سنت شکني دارد و نيز با

شيوه ي خلاف انتظار و عادت خود و در زمان، براي هنرآفريني بکار مي برد.


 

 مخالفت با قياس:

 اينگونه از مخالفت با ساخت قياسي واژه را مي توان در فعال صفت، قيد و ...نشان داد.

 غرابت در استعمال:

 در حقيقت غرابت استعمال يا کاربرد ناآشنا نقطه ي مقابل مخالف با قياس است يعني اين شيوه بر موافقت با قياس، قياس

است. اما موافقتي که کاربرد آشنا نداشته باشد کاربرد اين شيوه در کلمات مرکب امکان پذير است آن هم به وسيله ي

شاعران خلاق مسلط به زبان و استعدادهاي آن.

نيما دراين باره مي گويد:

 « شاعري که فکر آن تازه دارد، تلفيقات تازه هم دارد. در حافظ و نظامي و بعد در سبک هندي اين توانگري را بخوبي

مي توان مشاهده کرد.

در شعر نو شاعر اسير و مطيع زبان نيست بلکه اين زبان است که دراختيار و رام شاعر است اين ديدگاه ناشي از تأمل

در ديدگاه شعر شاعران کلاسيک ها و نيز مطالعه در شعر و نثر شاعران دنياست.

 ويژگي ها و سويه هاي مدرن:

 

 يکي از انتقادهايي که شاعران معاصر بويژه نيما به شعر فارسي وارد مي کند سوبژکيتول(Subjective) بودن آن مي

باشد اين خصوصيت شعر باعث مي شود شعر نتواند چندان متوجه آن چيزهايي باشد که در خارج وجود دارد به همين

علت تمام نيروي خود را براي تغيير آن و ابژکتيو(Objective) کردن شعر متمرکز مي کند.


 

انواع صور خيال:

با توجه به کتب بلاغت قديم و با توجه به گفتار بلاغيون معاصر مِي توان گفت که صورتهاي خيالي مشهور به شرح زير است:

 1- مجاز که واژه در معناي حقيقي بکار نمي رود.

2- استعاره که کلمه در معناي اصلي بکار نمي رود و درمعناي ثانوي بکار مي رود و با علاقه ي مشابهت.

3- تشبيه يا همانندي که يکي از عناصر مهم تصويرسازي در شعر به حساب مي آيد.

4- کنايه، آن است که کلمه درمعناي اصلي خود بکار نرود يعني سخني را بگويند و مخاطب چيز ديگري دريافت کند.

5- اسطوره که از مباحث بسيار مهم نقد ادبي امروز است.

 6- اغراق ....

7- سمبل....

نوآوري نحوي در شعرنو

نوآوري شاعران فقط به طرح انديشه و کاوشهاي تصويرگرايانه شان وابسته نيست. بيشتر در زباني که بکار گرفته اند

تجدد، نوگرايي و ميزان استعداد و هوشمندي آنها آشکار مي شود. اگر ادعا کنيم که دگرگوني تصوير، بي ارتباط با

تغييرات کاربردي زبان نيست گزاف نگفته ايم. دست کم در شعر نمي توان عناصر متشکله ي آن را از يکديرگ مجزا

کرد و تصوير را در يک صف و انديشه را و زبان را در صف ديگري قرار داد. و سپس به تجزيه و تحليل ارگانيک

وصي آنها پرداخت.

  همه چيز در شعر يکجا اتفاق مي افتد و شاعر همه آنها را در يک آن به ناخودآگاه که خودش نيست و پيش بيني نکرده

است به شکل حادثه اي ظهور مي دهد. اگر منتقدي شعر را تجزيه کرده و عناصر متشکله آن را دور از يکديگر ،

جداجدا تحليلي کند هم ا زموضع فعال شاعر دور مي شود و هم از دريافت آنچه شاعر بيان کرده است عاجز مي ماند.

 البته اعتقاد به آميختگي ذاتي عناصر شعر نافي اصل  اولويت زبان نيست. زبان پيش از همه حرکت مي کند شاعر در

فضاي زبان است که انديشه را تنفس مي نمايد و بيان آن تصوير را شکل مي دهد. اما همه ي اينها در ذهن شاعر بي

واسط و يکجا رخ مي دهد.

در کنار بدعت در وزن( عدم، رعايت اصل تساوي طولي مصرع ها) و ارائه شکل تازه اي از قافيه و موسيقي کلام در

شعر نيما و شاگردان مکتب او با نوعي جسارت و کوشش در انصراف از قراردادهايي رباني به قصد رهايي از

قيدوبندهايي که مانع انديشه ي آزاد مي گردند مواجه مي شويم. هرچند دخالتهايي از اين دست در ساختمان زبان خاص

شعر امروز نيست و همواره شاعران بزرگ بنا به ضرورتهايي چنين کرده اند. ليکن مي توان ادعا کرد در شعرنيما و

شعر موفق پس از او دخل و تصرف در ساختمان زبان وعرضه ي شکلهاي جديد ساختاري، جزء ويژگيهايي اساسي

شعر شاعران صاحب سبک شده است.

هوراس4 شاعر وسخن سنج رومي مي گفت:« زبان مانن درختان  بيشه اي است که مجموعه اي از برگهاي کهنه و نو

دارد و بي ترديد زبان شعر معاصر بيش از زبان شعر هر دوره اي به درختان موردنظر هوراس شبيه است/. درختان

بيشه ي شعر امروز در زبان نظم و نثر فارسي درس و قرنهاي چهارم و پنجم و تا حدودي قرن هشتم ريشه دارند و شاخ

و برگ آنها درفضاي باز زبان امروز ايران افشا گرديده است. شعر امروز در کنار تکيه بر شاخصه هاي واژگاني و

نحوي زبان کوچه ، به شکل بيان زبان گذشته( زبان ادبي) چه در حوزه ي مفردات و ترکيبات و چه درحوزه ي نحو

کلام( بافت و ساخت) آ« سر سپرده است. شاعر امروز بخشي از اينها را مديون تلاشهاي نيماست. شاعران امروز را«

نيما بيش از هر کشس» يک شاعر سبک خراساني است و نوآوري هاي زباني او در بسياري موارد به پشتوانه ي آگاهي

عميقش( سنتهاي گذشته انجام گرفته است. واژه ها و ترکيبات واژگاني پيشنهادي او غالباً به قياس واژه ها و ترکيبات

متداول در ادب حوزه ي خراسان و عراق خاصه در شعر ناصرخسرو، نظامي، و مولوي و ....  ساخته شده است.

 علاوه براينها گسترش ساختارهاي نحوي و درهم ريزي کليشه هاي دستوري که بخشي از خصوصيت هاي زباني شعر

امروز است نيز با نوآوريهاي در نيما پيوند مي خورد.

 هرچند در نما خود در مواردي در حوزه ي مبارزه با قراردادهاي دستوري ناموفق است؛ اما موفقيتهاي وي در

بنيانگذاري پاره اي قراردادهاي زباني کم نيستند. چندان که بعدها به عنوان سنتهاي قابل احترام شاعران پس از وي

درمي آيند.

مانند ساختار:

باتنش گرم بيابان دراز

مرده ماند د رگورش تنگ

به دل سوخته ي من ماند

به تنم خسته که مي سوزد از هيبت تب....

                              ( مجموعه ي کامل اشعار نيما، ص 511)

 

که به زيبايي تمام در شعر« اخوان ثالث» پيروي مي شود.

در اين قطعه ي کوتاه از شعر« اخوان ثالث» در ترکيبات« در باتنش گرم»« گورش تنگ»« تنم خسته» مضاف اليه بر

صفت قيد شده است.

 البته« نيما» تنها کسي نيست که خود را با کليشه هاي ادبي درگير مي کند پيش از او کساني و در رأس آنها ايرج

ميرزائي ابن مسأله(  البته بيشتر در حوزده تخيل و برخي زمينه هاي بلاغي) توجه خاصي داشته اس.،« به همين سبب

شعرش وسيعترين حوزه نفوذ را در ميان معاصران و اخلاقش دارد».

 بطور مختصر خصوصيتهاي نحوي شعر امروز به شرح ذيل است:

 1- شکستن نرم و هنجار زبان معمول معيار، از لحاظ نحوي، جابجاي اجزاي جمله و ارائه آن بعنوان ساخت تازه.

2- نوعي باستان گرايي و تبعيت از بافتهاي نحوي نظم و نثر گذشته بويژه آثار حوزه خراسان، مثل قصايد ناصر خسرو،

تاريخ بيهقي، تذکره الاولياء و ... ؛

3-  تأثير  وتأثر از ساختمان ومعماري عبارتهاي زبان گفتار و گاه با حفظ و انتقال لحن آن به فضاي شعر

اين که درشعر امروز، شکستن نرمهاي زباني در هم ريختن کليشه ها، ابداع سنتها و ....  به توسط شاعران از آگاهي و

انديشه خلاق آنان ناشي مي شود يا نتيجه برخي عوامل بيروني و ضرورتهاي ويژه است پرسشي است که سعي مي شود

در اين بخش بدان پاسخ داده شود. نيز کوشش خواهد شد تا چگونگي رويکرد برخي شاعران به ساختهاي بياني گذشته

مورد بحث قرار مي گيرد.

 الف: نوگرايي نحوي در حوزه ي فعل

1-  کاربرد فعلهاي لازم در معناي متعدي و معتدي در معناي لازم

 فعل را از اين نظر که اثر آن از فاعل بگذرد و به مفعول برسد يا تنها متوجه  فاعل باشد به 2 نوع متعدي( گذرا) و لازم

( ناگذر) تقسيم مي کند. به زبان ساده تر فعلي که بي مفعول جمله را تمام کند، فعل لازم و فعلي که معني آن بدون مفعول

تمام وکامل نمي شود متعدي خوانده اند. آنچه دستور نويسان درباره فعلهاي لازم و متعدي گفته اند يک قرارداد زباني است

و زبان در ايجاد ارتباط با محيط ناگزير از حفظ آن است.

-         کاربرد فعل لازم در معني متعدي:

با تلاشش از پي بهرزيستن، اميد مي تابد، به چشمش رنگ....

                                                      ( هواي تازه، ص 124)

« تابيدن» فعل لازم است در سطر فوق بجاي فعل متعدي بکاررفته است. اگر به معناي لازم بکار رفته باشد ترکيب جمله

غلط و نارساست. چنانچه« رنگ» را مفعول بگييريم« تابيدن» بجاي« تابيدن» بکار رفته است. و اگر آن را اينگونه

معنا کنيم که« رنگ اميد به چشمش مي تابد»  در اين صورت نيز بافت عمومي جمله نارسا و غلط مي شود و چنين

معنايي را نمي رساند.

-         کاربرد فعل متعدي در معناي لازم:

و ميان اين دو هر دو افق، من ايستاده ام

و درد سنگين، اين هر دو افق برسينه ي من مي فشارد.

                                                          ( هواي تازه، ص 27)

شاعر فعل متعدي« مي فشارد» را در معناي لازم بکار برده و« درد سنگين» را فاعل فعل دانسته است که بسيار

نارساست و بهيچوجه قابل توجيه نيست.

 2- کاربرد فعل دعايي بجاي فعل فعل مضارع:

اين شعرهاي من سروده و ناسروده

سلطنت شما را ترديدي نيست

اگر او به تنهايي/ خواننده شعر شما باد.

                                                            ( آيدا در آينه، ص 50)

فعل دعايي« باد» را به معناي مضارع« باشد» بکار برده است. شايد فعل دعايي« باد» در اين سطر نخستين بار است

که در شعر فارسي، معناي دعايي را با خود ندارد هرچند با نوعي احساس آرزومندي همراه است. وقتي خواننده شعر را

مي خواند به« بار» در ذهن خود« باشد» را مي نويسد. بي ترديد شاملو نيز از کاربرد دعاء القايي معناي دعائي را

منظور نداشته است هرچند احساس آرزومندي را بدين گونه علني مي کند.

 3- حذف فعل

الف: حذف بي قرينه ي لفظي: آن است که در خود جمله يا جمله پيشين يا پسين، واژه اي مي آيد که شاعر يا نويسنده

تکرار آن را در بخش بعدي جمله لازم نمي بيند.

 اهل کاشانم/ روزگارم بد نيست/ تکه ناني دارم، خرده هوشي، سرسوزن ذوقي، مادري دارم بهتر از برگ درخت/

دوستااني بهتر از آب روان

و خدايي که در اين نزديکي است:/  لاي اين شب بوها، پاي آن کاج بلند، روي آگاهي آب، روي قانون پگاه ....

                                                     ( هشت کتاب، ص 159)

در سطر سوم، وپنجم 3 بار فعل داريم به قرينه لفظي( سطر اول) حذف شده است. خرده هوشي( دارم)، سرسوزن ذوقي

( دارم)و .... و در سطر ششم و هفتم، فعل« است» به قرينه ي لفظي حذف گرديده است: لاي اين شب بوها( است) پاي

آن کاج بلند( است) و .... 

 

ب:  حذف به قرينه ي معنوي: سياق کلام و روابط کلي جمله ها و عبارتها باعث حذف واژه يا واژه هايي در جمله مي

شود و مخاطب از روي سياق کلام ومفهوم کلي، کلمه ي مخذوف را  درمي يابد.

نفس با خستگي در جنگ / من با خويشتن

يا با سنگ/ چه راه دور!،

چه پاي لنگ.

4- تکرار فعل

 

تکرار فعل نيز در شعر شاعران امروز غالباً به زيبايي آفريني منجر مي شود. تکرار از قوي ترين عوامل تأثيراست. و

بهترين وسيله اي است که عقيده يا فکري را به کسي القا کند. هنگامي که تکرار در حوزه ي فعل اتفاق نيفتد اهميت

زيبايي شناختي آن بيشتر رخ مي نمايد. زيرا در يک ساختار کلامي، اين« فعل» است که بار اصلي القاي معنا و احساس

را بردوش دارد.

هستيم، هستيم، هستيم

هستيم و دانيم هستيم....

                                                      ( ازاين اوستا، ص 1-3)

داستان پردازي اشعارشعرنو

روايتي بودن بافت بسياري از اشعار شعرايي مانند اخوان و نيما و پيروان ديگر آنها بعضي از منتقدان را بر آن داشته که

روايت گري از ويژگيهاي محوري در شعر آنها تلقي کنند که گويي به ناروا خودشان را بر ساحت شعر تحميل کرده

است. چرا که روايت گري از ارکان وجودي داستان است و شعر چيزي است که از بدو پيدايش اگرچه گاه خود را با

گشاده رويي عرصه اي براي حضور گسترده ي داستان پردازي در شعر نو را ساخته است.

 در برتري شعر همين بس که علاوه بر پايبندي به فرديت و هويت خاص خود امکان دگرگوني در عملکرد و ظاهر شدن

در قالب انواع گونه هاي روايي را نپردازد.

 روايت گري يکي از ويژگيهاي عمده در حوزده کلام منظوم است وطبيعي است که حضور آن در شعر نو معاصر ريشه

در اين باور دارد که نوآوري هميشه با گسست کامل از گذشته امکان پذير نمي شود.

 مسلماً پيداست که در جايي که بافت شعر بگونه اي باشد که مخاطب خود را با ساختار ديگرگونه اي روبرو ببيند مسلماً

شيوه ي روايتگري آن نيز از گونه ي ديگري خواهد بود. صرفنظر از نوشته هاي داستاني و شمار زيادي از اشعار

کلاسيک اشعار شعر نو مي توان به سهولت در آستانه و حوزه ي روايت صرف و سنتي قرار داد مانند افسانه ي نيما کي

نمايشنامه منظوم و مدرن ايت. ذهنيت هاي نوگرايي شاعران اين دوره

( شعر نو) را بايد از منظر مکانيسم هاي روايت گري بايد در شعر نو آنها جستجو کرد.

مشترکات اوليه ي اين شعر نو که شاعران بکار مي برد در يک نگاه اجمالي عبارت است از:

-         تخيل

-         تصوير آفريني

-         توصيف و نقل

-         تک گويي

-         تفکرانگيزي

-         تنوع طلبي در ساختار

-         تلاش براي انتقال حس و حال موجود در وضعيت به مخاطب

-         بکارگيري اطناب وايجاز موسيقي کلام به مقتضاي موقعيت

 

يکي از شگردهاي شاعران نو در داستان سرايي زدن به قلب موضوع از همان اولين عبارتهاي شعري است عبارتهايي

که به ظاهر نقش توصيفکننده د رفضاسازي روايت برعهده دارند اما گاهي همان فضاسازي هاي مختصر نيز در بافت

کپسولي ماجرا و موضوع مندرج در کليت ساختار را پيشاپيش در منظر مشاهده مخاطب قرار مي دهند.

 مانند قطعه اي از شعر نو نيماي اتريوشيچ که در زير بدين صورت:

مي تراود مهتاب/ مي درخشد شب تاب

نيست يک دم شکند خواب در چشم ترم و ليک...

غم اين خفته چند / خواب در چشم ترم مي شکند

در سطر اول از اين قطعه شعر نيما در ساختار کلي روايت به شيوه مرسوم آن سالها ابتدا فضاي آن را ترسيم مي کنند که

با اندک دقتي در بافت همين عبارتها مي توان دريافت که خود اين عبارتها نيز هرکدام يک داستان کوتاه هستند که بقول

تئوري پردازان دنياي داستانويسي تنها در قالب يک جمله گسترش يافته نيست.


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 5 خرداد 1390 | 22:32 | نویسنده : اسدصفائی ) |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.