آمد بخوابم؛ ولی حیف, درگیر افسونگری بود
او رفته بود از کنارم ,هم صحبت دیگری بود
باور نکردم که اورا ؛ از خاطراتم ربودند
باور نکردم که با من؛ سرگرم بازیگری بود
دلخسته؛ آزرده؛ بی حال؛ در گوشه ای از اتاقم
او موی خود را می آشفت در دست من روسری بود
یک روسری گریه کردم آن شب که خوابیده بودم
او رفته بودودل من درخواب خاکستری بود
درنامه ها صادقانه ؛از عشق خود مینوشتم
او نامه ها را نمیخواند اوازصداقت بری بود
بادیگری غرق احساس؛بادیگری غرق شادی
بامن ولی هرکجا بود خشمینه خو دلبری بود
در خواب من بی مهابا یک زن تورا بوسه میزد
تو مرد خوبی نبودی آن زن؛ زن دیگری بود
صفا
................................................................
نظرات شما عزیزان:
چندشم میشودازلکه انگشت دروغ
آنکه میگفت احساس مرامیفهمد....کو؟کجارفت؟که احساس مراخوب فروخت.
موضوعات مرتبط: آثارخودم ، ،
برچسبها: |شعرتازه|اسدصفائی|غزل جدید|شاعران|صفاکده|| ,